چشمۀ آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید. از دامنۀ کوه های شمالی ایران به سینۀ کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد. از این جا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم داده اند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ارگ |
قلعه |
باغستان |
منطقه پر از باغ |
مشایعت |
همراهی کردن، بدرقه کردن |
||
مزینان |
نام یک روستا در استان خراسان |
||
تموز |
ماه دهم از ماه رومیان تقریبا مطابق با تیرماه؛ ماه گرما |
قلمرو ادبی:
دل یخچال ß اضافه استعاری
سینۀ کویر ß اضافه استعاری
دل ارگ ß اضافه استعاری
سر بر می دارد ß استعاره، کنایه از بیرون می آید، جانبخشی
... سر بر شانه هم داده اند ß کنایه از نزدیک به هم بوده اند، جانبخشی
... مزرعه را مشایعت می کنند ß جانبخشی
درست گویی عشق آباد کوچکی است و چنان که می گویند، هم بر انگارۀ عشق آبادش ساخته اند. مزینان از هزار و صد سال پیش هنوز بر همان مهر و نشان است که بود ... .
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
انگاره |
طرح، نقشه |
قلمرو ادبی:
درست گویی عشق آباد کوچکی است ß تشبیه
... مهر و نشان است که بود ß کنایه از تغییر نکردن، تلمیح به شعر حافظ:
«گوهر مخزن اسرار همان است که بود حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود»
تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند. در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در«ادارات» که در غرفه های مساجد یا مَدرس های مدارس می نشستند و شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنهای می گشت و می سنجید و بالاخره می یافت و سر می سپرد؛ نه به زور حاضر و غایب بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فقه |
علم احکام شرعی |
باب |
در |
غرفه |
بالاخانه |
مَدرس |
کلاس، آموزگاه |
سنجیدن |
اندازه گیری کردن |
بل |
بلکه |
ارادت |
میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبت همراه با احترام |
||
حکمت |
فلسفه، به ویژه فلسفه اسلامی |
قلمرو ادبی:
تاریخ بیهق ß مجاز از نویسنده تاریخ بیهق
باب علم ß استعاره پنهان
فقیر و غنی ß تضاد
روستایی و شهری ß تضاد
فقیر و غنی، روستایی و شهری ß مجاز از همه
شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنه ای ß تشبیه
سر می سپرد ß کنایه از فرمان بردن، تسلیم شدن
حاضر و غایب ß تضاد
صحبت مزینان بود. سال ها پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزۀ درس مرحوم حاجی ملّا هادی اسرار- آخرین فیلسوف از سلسلۀ حکمای بزرگ اسلام- مقامی بلند و شخصیّتی نمایان داشت، به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد. بعد از حکیم اسرار، همۀ چشم ها به او بود که حوزۀ حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایستۀ وی بود، روشن نگاه دارد؛ امّا در آستانۀ میوه دادن درختی که جوانی را به پایش ریخته بود و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعی اش فرا رسیده بود، ناگهان منقلب شد. شهر را و گیرودار شهر را رها کرد و چشم ها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نمایان |
آشکار |
بگذارد |
بگذراند |
اسرار |
رازها |
حکما |
جمعِ حکیم |
حیات |
زندگی |
آستانه |
آغاز، آستان |
منقلب شد |
دگرگون شد |
گیرودار |
بحبوحه |
قلمرو ادبی:
چشم ها به او بود ß کنایه از توجه
چراغ علم ß اضافه تشبیهی
حوزۀ گرم و چراغ ... روشن نگاه دارد ß کنایه از رونق دادن
درختی که جوانی را به پایش ریخته بود ß استعاره پنهان، جوانی همچون آب و کودی است که
بهار حیات ß استعاره پنهان، حیات مانند سال است که فصل دارد
چشمها ... گذاشت ß مجاز از مردم
میوه دادن ß کنایه از به بار نشستن
وی جدّ پدر من بود. من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان، خود را در او احساس می کنم؛ در نگاه او نشانی از من بوده است… و امّا جدّ من، او نیز بر شیوۀ پدر رفت. به همین روستای فراموش بازآمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشیدن با خویش وفادار ماند که این فلسفۀ انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار. پس از او عموی بزرگم که برجسته ترین شاگرد حوزۀ ادیب بزرگ بود، پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رفت |
رفتار کرد |
بازآمد |
برگشت |
ادیب |
ادب دان |
اجداد |
جمعِ جد؛ نیاکان |
قلمرو ادبی:
آمدنم به این جهان ß کنایه از زایش
کناره گرفت ß کنایه از اینکه گوشه نشین شد
آن اوایل سال های کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستایی مان برقرار بود و بر خلاف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال تابستان ها را به اصل خود، مزینان بر می گشتیم و به تعبیر امروزمان «می رفتیم».
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
اوایل |
جمع اوّل |
قلمرو ادبی:
پامان به ده باز بود ß کنایه از رفت و آمد داشتیم
دست و پاگیر نشده بودیم ß کنایه از گرفتار نشده بودیم
آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوب تری! لحظۀ عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظه ای که هر سال از نخستین دم بهار، بی صبرانه چشم به راهش بودیم و آن سال ها، هر سال انتظار پایان می گرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می آمد و ما را از غربت زندان شهر به میهن آزاد و دامن گسترمان، کویر می بُرد؛ نه، بازمی گرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مدارس |
جمعِ مدرسه |
دم بهار |
دمیدن، طلوع بهار |
وصال |
رسیدن |
به هنگام |
سر وقت |
غربت |
غریب بودن |
قلمرو ادبی:
آغاز و پایان ß تضاد
چشم به راهش بودیم ß کنایه از منتظر بودن
تابستان امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر ß جانبخشی
گرم ß ایهام:
زندان شهر ß اضافه تشبیهی
دامن گستر بودن کویر ß استعاره
... در کویر، گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراء الطّبیعه را – که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند – در کویر به چشم می توان دید، می توان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاسته اند و به سوی شهرها و آبادی ها آمده اند. «در کویر خدا حضور دارد» این شهادت را یک نویسندۀ اهل رومانی داده است که برای شناختن محمّد و دیدن صحرایی که آواز پرِ جبرییل همواره در زیر غرفۀ بلند آسمانش به گوش می رسد و حتّی درختش، غارش، کوهش، هر صخرۀ سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن استشمام کرده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
استشمام |
بوییدن |
خواندن |
فراخواندن، دعوت کردن |
برخاسته اند |
برانگیخته شده اند، بلند شده اند |
ماوراء الطّبیعه |
آنچه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد؛ مانند خداوند، روح و مانند آنها |
قلمرو ادبی:
فلسفه از آن ... ß مجاز از فلسفه دانان
مذهب بدان ... ß مجاز از مذهبیان
«در کویر خدا حضور دارد» ß کنایه از اینکه در کویر معنویت هست
آواز پر جبریل ß اشاره به کتابی از آن سهروردی به همین نام
غرفۀ بلند آسمان ß اضافه تشبیهی
درختش، غارش ... بر لب دارد ß جانبخشی
بر لب داشتن ß کنایه از به زبان آوردن
زبان گویای ... ß مجاز از انسان
عطر الهام ß اضافه تشبیهی
... آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هر گاه مشت خونین و بی تاب قلبم را در زیر باران های غیبی سکوتش می گیرم نالههای گریه آلود آن روح دردمند و تنها را می شنوم. ناله های گریه آلود آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعۀ گمنام و غریبش، در کنار آن مدینۀ پلید و در قلب آن کویر بی فریاد، سر در حلقوم چاه می برد و می گریست. چه فاجعهای است در آن لحظه که یک مرد می گرید! ... چه فاجعه ای! ...
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مهتاب |
نور ماه |
تاب |
تحمل، نور، تابش |
شیعۀ گمنام و غریب |
منظور شریعتی |
مدینۀ پلید |
کوفه |
ناله های گریه آلود آن روح دردمند و تنها |
منظور حضرت علی |
قلمرو ادبی:
آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پرمهتابی ß تشبیه، متناقض نما
خاموش ß ایهام:
مشت خونین و بی تاب قلبم ß اضافه تشبیهی
بی تاب ß ایهام:
باران های غیبی سکوتش ß اضافه تشبیهی
همچون این شیعۀ گمنام ß تشبیه
مدینۀ پلید ß مجاز از مردم مدینه
قلب آن کویر بی فریاد ß جانبخشی
حلقوم چاه ß اضافه استعاری یا اضافه تشبیهی
بند بالا ß تلمیح به داستان حضرت علی که در کنار چاه می گریست
نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله. آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب، دهقانان با چهارپایانشان از صحرا بازمی گشتند و هیاهوی گلّه خوابید و مردم شامشان را که خوردند، به پشت بام ها رفتند؛ نه که بخوابند، که تماشا کنند و از ستاره ها حرف بزنند، که آسمان، تفرجّگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
هیاهوی گلّه خوابید |
فروکش کرد |
تفرجّگاه |
گردشگاه، جای تفرج، تماشاگاه |
من هنوز ... ساله ß حذف به قرینه لفظی
قلمرو ادبی:
آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب ß تشبیه
آسمان، تفرجّگاه مردم کویر است ß تشبیه
آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظارۀ آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلّقی که بر آن مرغان الماس پَر، ستارگان زیبا و خاموش، تک تک از غیب سر می زنند. آن شب نیز ماه با تلألؤ پرشکوهش از راه رسید و گل های الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین سر زد و آن جادّۀ روشن و خیال انگیزی که گویی یک راست به ابدیّت می پیوندد:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معلقّ |
آویزان |
تلألؤ |
درخشش |
شکفتن |
باز شدن |
پروین |
چند ستاره درخشان |
ابدیّت |
جاودانگی، پایندگی، بی کرانگی |
||
قندیل |
چراغ یا چلچراغی که می آویزند |
||
نظاره |
نگاه، تماشا کردن، نگریستن |
قلمرو ادبی:
گرم ... بودن ß کنایه از مشغول بودن
دریای سبز معلقّی ß استعاره از آسمان، تلمیح به شعر حافظ:
«آسمان کشتی ارباب هنر می شکند تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم»
غرق چیزی شدن ß کنایه از مسحور شدن؛ استعاره پنهان
مرغان الماس پرَ ß استعاره از ستارگان
گلهای الماس ß استعاره از ستارگان
گلهای الماس شکفتند ß کنایه از درخشیدن ستارگان؛ استعاره
قندیل زیبای پروین ß اضافه تشبیهی
جادّۀ روشن و خیال انگیز ß استعاره از کهکشان راه شیری
شاهراه علی، راه مکّه! شگفتا که نگاههای لوکس مردم آسفالت نشین شهر، آن را کهکشان می بیند و دهاتی های کاه کش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه می رود. کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقّی و تعبیر پنهان است، تماشا کنید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تلقّی |
دریافت، نگرش، تعبیر |
تعبیر |
بیان کردن، شرح دادن، بازگویی |
قلمرو ادبی:
آسفالت نشین ß کنایه از شهری
پیام:
باطن و حقیقت هر چیز و پرهیز از ظاهربینی
چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر می رفتم و به کویر برمی گشتم، از آن همه زیبایی ها و لذّت ها و نشئه های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره های پر از «ماورا» محروم تر می شدم تا امسال که رفتم، دیگر سر به آسمان برنکردم و همه چشم در زمین که اینجا ... می توان چند حلقه چاه عمیق زد و ... آنجا می شود چغندر کاری کرد ... ! و دیدارها همه بر خاک و سخن ها همه از خاک! که آن عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد، ساختۀ چند عنصر! و آن باغ پر از گل های رنگین و معطّر شعر و خیال و الهام و احساس در سموم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی ها که درونم را پر از خدا می کرد، به این علم عددبین مصلحت اندیش آلود و من آن شب، پس از گشت و گذار در گردشگاه آسمان، تماشاخانۀ زیبا و شگفت مردم کویر، فرود آمدم و بر روی بام خانه، خسته از نشئۀ خوب و پاک آن «اسرا» در بستر خویش به خواب رفتم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قدس |
پاکی، صفا، قداست |
ماورا |
فراسو، غیرمادی |
برکردن |
بلند کردن |
سرد و بی روح |
بدون معنویت |
پژمردن |
پلاسیدن |
آلود |
آلوده شد |
اسرا |
در شب سیر کردن؛ هفتمین سوره قرآن |
||
اهورایی |
خدایی، ایزدی، منسوب به اهورا |
||
سموم |
باد بسیار گرم و زیان رساننده |
||
نشئه |
حالت سرخوشی، کیفوری، سرمستی |
قلمرو ادبی:
همه چشم در زمین ß کنایه از توجهها به مادیات است
زمین ß استعاره از مادیات
دیدارها ß مجاز از نگاه
خاک ß نماد مادیت و دنیا
... عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بی روح شد ß تشبیه
آن باغ ß استعاره از آسمان
سموم سرد این عقل بی درد و بی دل ß اضافه تشبیهی
عددبین ß کنایه از حسابگر
گردشگاه آسمان، تماشاخانۀ ß تشبیه
اسرا ß تلمیح به هفدهمین سوره قرآن